به نام خدا
Break Lesson
روز خوبی بود اما هیچ چیز سرجاش نبود....هان جیا وسایل هاشو پیدا نمیکرد....
صدای مادرش بود که گفت:...جیا صبحونه نمیخوری؟
- نه مامان....پوشه ای که دیشب آوردم خونه دیدی؟؟
- نه چطور؟
- گم شده....
جیا پایین اومد و یکدفعه مادرش گفت:راستی پوشت....فکر کنم تو کمدت بود
- امکان نداره مامان
- یه نگاه بنداز
جیا به اتاقش رفت و پوشه رو پیدا کرد و با خوشحالی گفت:پیداش کردم....
بعد بیرون اومد و مادرش گفت:بیا صبحونه بخور
- نه میرم
- چرا؟؟
- لطفا مامان نمیخورم....
- باشه مراقب باش
- ممنون
جیا سریع بیرون رفت و تا مدرسه ماشین گرفت اون به بچه ها نقاشی حرفه ای یاد میداد و کمکشون میکرد قرار بود توی درسا و مشاور هم کمک کنه با این که تقریبا 19 سالش بود....
اون روز قرار بود یه امتحان برگزار بشه و دخترایی مثل جینا باید با بچه ها یه سری امتحان میدادن....
جیا رسید و به دفتر رفت و خانم مدیر رو دید و اون گفت:خانم هان دیر کردید؟؟برید جاتونو پیدا کنید
- بله
جیا کارتشو گرفت و دنبال شمارش گشت.... 111....!!
با خودش گفت:چه شماره ای!!!!
شماره ی 110 رو دید و صندلی که 111 بود جلوی اون صندلی بود اما یکی از دانش آموزای مدرسه روش نشسته بود و سرشو روی میز گذاشته بود....
جیا پشتش زد و گفت:سال سومی....
اون پسر (جون جونگ کوک) که صورت بامزه ای داشت با چشم های خواب آلو سرشو بالا آورد وقتی دید جیا لباس دبیر ها رو پوشیده گفت:بله....با منید سونگ سنگ نیم؟
- درست نشستی؟
- بله
- باشه
جیا رفت و گشت اما جاشو پیدا نکرد تقریبا همه نشسته بودن و چون روز اول کارش بود داشت خجالت زده میشد....مدیر کنارش اومد و گفت:هنوز نشستید؟؟
- جامو پیدا نکردم
- با من بیاید
اونا بازم کنار جونگ کوک رفتن و مدیر گفت:جون جونگ کوک اشتباه نشسته اما بیدارش نکنید بذارید راحت باشه شما بشینید جای اون....
مدیر رفت و جیا روی صندلی شماره ی 112 نشست و برگشت و به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:سال سومی....
جونگ کوک سرشو بالا اورد و گفت:من واقعا خسته ام سونگ سنگ نیم....میشه هی صدام نکنید؟!
جیا لبخند زد و گفت:من اولین روز کاریمه....همه به چشم یه دسپاچلفتی بهم نگاه کردن....دعا کن تو کلاس من نباشی باشه سال سومی؟!
- بله....
جونگ کوک دوباره سرشو روی میز گذاشت و کم کم امتحان شروع شد....
بعد امتحان....
جونگ کوک به حیاط رفت و کنار دوستاش....جونگ هو سوک و پارک جیمین نشست و گفت:چطور بود؟
جیمین گفت:خوب بود تو چی؟
- بد نبود....
هو سوک گفت:میگن یه دبیر طراحی حرفه ای اومده مدرسمون....شما میرید؟
جیمین گفت:من میرم طراحی رو دوست دارم اگه به مامانم بگم بفرستتم نمیذاره اما چون تو مدرسس فکر میکنه جزوی از درسه....تو میای جونگ کوک؟
- نمیدونم....
- میگن 19 سالشه از همه ی دبیر ها جوون تره بریم ببینیمش؟
- بریم
اونا به سالن تحقیقات رفتن و پشت یکی از لپ تاپ ها نشستن و جونگ کوک گفت:اسمش چیه؟
هو سوک گفت:هان جیا....
جیمین وسط نشست و اسم جیا رو وارد کرد و اطلاعات دبیریش اومد و خوند....
19 سالشه دبیر هنر....جزو مشاوره ها هم هست به بچه ها توی درسا کمک میکنه....عکسش جالبه بد نیست....
جونگ کوک گفت:انگار من صبح دیدمش....
- واقعا؟؟
- آره
هو سوک گفت:بریم کلاسشو ببینیم الان تو کلاسشه احتمالا چون 2 ساعت دیگه شروع میکنه
- بریم
اونا بلند شدن و دنبال کلاس جیا گشتن و بالاخره پیداش کردن....از پنجره نگاش کردن و هو سوک گفت:باحاله منم میام کلاسش....
جونگ کوک بهش خیره مونده بود بعد آروم گفت:خوشگله....
جیمین گفت:چی؟؟
- خوشگله..!!
- نه جونگ کوک مامانت نمیذاره همچین حرفی بزنی....
هو سوک همراه جیمین خندید و جونگ کوک گفت:مسخره....
- راست میگم دیگه مراقب حرف زدنت باش جاسوسای مامانت همه جا هستن که آمارتو بهش بدن....
- خب بابا اه....
- بریم کلاسمون داره دیر میشه....
اونا سر کلاسشون رفتن و جیا به دفتر رفت و لیست بچه هاشو از مدیر گرفت و به کلاسش برگشت و 2 ساعت بعد بچه ها برای ورزش به سالن رفتن و کسایی که نمیخواستن ورزش کنن به کلاس هنر میرفتن همه به کلاس رفتن و جونگ کوک و دوستاش به دفتر رفتن و مدیر با دیدن اون سریع جلو رفت و گفت:چیزی شده عزیزم؟
جونگ کوک گفت:نه اما....
- اما چی؟؟
- میخوام برم کلاس هنر
- خب برو
- اما مهلت اسم نویسیش تموم شده!!
- برو من با دبیرش صحبت میکنم
- پس اسم ما 3 نفرو بنویسید ما میریم
- حتما....به سلامت
جیا رو به بچه ها وایساد و گفت:از آشناییتون خوش بختم بچه ها....امیدوارم دوست های خوبی باشیم....
تو همین لحظه در باز شد و پسرا داخل اومدن و جیمین گفت:اجازه هست بشینیم؟
- چرا دیر کردید؟
- ما همین امروز فهمیدیم همچین کلاسی هست....
- اسمتون تو لیست نیست؟
- نه
- اشکالی نداره بشینید و اسماتونو بگین تا با هم آشنا بشیم....
اونا نشستن و جیمین گفت:تو مدرسه همه ما رو میشناسن اما چون شما امروز اومدید معرفی میکنیم من پارک جیمین هستم....
جیمین نشست و هو سوک بلند شد و گفت:من جونگ هو سوک هستم
هو سوک هم نشست و جونگ کوک بلند شد و گفت:....من جون جونگ کوک هستم....
جیا به جونگ کوک نگاه کرد و گفت:....111؟؟
- بله؟!
- همونی هستی که سر امتحان خواب بودی؟؟
- ....؟!
- یادته بهت چی گفتم؟!
- بله
- میشه تکرارش کنی؟
- گفتید دعا کنم که تو کلاس شما نباشم....
- پس برو....
- کجا؟!
- بیرون....
جونگ کوک بلند شد و جیمین گفت:واقعا میری؟؟
اما اون بدون حرفی بیرون رفت و جیمین گفت:ببخشید اما اگه اون نباشه منم نمیمونم
هو سوک هم گفت:منم همین طور....
اونا هردو بیرون رفتن و یکی از بچه ها گفت:....سونگ سنگ نیم
جیا گفت:بله
- ازش نمیترسید؟
- از جون جونگ کوک؟!!
- بله
- چرا بترسم؟!
- اگه اذیتش کنید همه برعلیه شما میشن کاری به کارش نداشته باشید....
- ممنون از راهنماییت....بیاید شروع کنیم....
جیا با خودش گفت:یه بچه ی 16 ساله چه ترسی داره؟!....من از چیزی نمیترسم تا آخرش اینجا هستم..................
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: <-CategoryName->
برچسبها: <-TagName->